ꜱɪʟᴇɴᴛ ᴇʏᴇꜱ

Just look! Don't say anything

~1400~

 

هدفم از نوشتن این متن چیه؟ 

بستن دفتر ۱۴۰۰ پر فراز و نشیب+-+

واین چند روز اخر بیاین همدیگه رو ببخشیم و سعی کنیم با تموم انرژی مثبتمون وارد یک سال جدید بشیم 

من امسال رو نمیتونم یک سال خوب به یاد بیارم.. 

همش گریه و چصناله نبود درسته:) 

مثلا روزایی که با بیانیون گذروندم یا روزایی که با جیانه ساعت ها بی دلیل میخندیدیم؛ 

یا روزایی که با اکیپ (الان وجود نداره"-")اسکل بازی در میاوردیم و جررر میخوردیمxD 

ولی همش خنده و قر دادن با اهنگ های قدیمی نبود:> 

روزایی بود که به شدت حس پوچی میکردم،از دست زندگی عصبی میشدم،داد میزدم،هق میزدم و مثل هر تینیجری وقت میگذروندم•^• 

امسال خیلی کارا رو انجام دادم و بر ترسای بیخودم غلبه کردم اما یک حس گشادی ای هنوز مونده بود که نزاشت نقاشیای نصفمو تموم کنم و این ناراحتم میکنه•~• 

تنها نقاشی تموم شدم"-" 

چرا اینو تموم نمیکنمممم :/

بخش عمده ای از امسال با گوشیم گذشت حدود۶ ساعت از روز من درون این وسیله مدرن میخزم:/ 

و باید یکی بزارمش کنار

در حالی که تصمیم گرفتم متن های کذایی مغزمو تایپ کنم و بزارم تو وب...¡¿ 

خب همین بود اخر کلام:)  

پ.ن:ششمین باره دارم سعی میکنم پستو تایپ کنم+-+ 

پ.ن:پروفمو عوض کردم میاد براتون؟ 

پ.ن:چهارشنبه سوریتون مبارککک لاولیاااام:))) 

 

۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

10 لبــخنـد 1400

1-وقتی روز تولدم پی ویم ترکید:) 

2-وقتی فن توایس شدم:) 

3-وقتی اسنودراپ دیدم:) 

4-وقتی با لبخند های جنی خندیدم:) 

5-وقتی ویدیو های یوتوبرا رو دیدم:) 

6-وقتی رفتم آزمایشگاه مدرسه :) 

7-وقتی مامانم برام تابلو بلک پینک خرید:) 

8-وقتی ژورنال و کلی استیکر خریدم:) 

9-وقتی متن چومی که وایبمو میگفت رو خوندم:). 

10-وقتی آسمونو دیدم:)  

+ولی با هر کیوت گفتنتون من لبخند زدمD": 

منبع:) 

۶ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

قرار بود تو عنوان بگم میگفتم*-*

بیاین ببینم قالب خوب شده؟کار جیوو اونیه :))) 

+کامنت پست اخرو بستم ازتون خبر ندارم بگین ببینم خوبین و خوشین؟ 

رنگ قالبو خیلی دوست میدارمممممممم|B 

۶۷ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

~𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐~

جلوی پنجره منتظر بودم که باز بتونم اون چشم های مرواریدی تو ببینم،پرده رو کنار زدی و پنجره رو باز کردی،باد پرید بغلت و موهای پریشانت رو به بازی در اورد.
چشماتو بستی و نفسی کشیدی،مثل اثار هنری موزه غرق چشمات شده بودم.

اونا منو یاد ماه مینداخت،نمیتونم توصیفشون کنم چون به قدری که زیبان؛
جادویی هم هستن،یاد روز اولی که تو رو دیدم؛میفتم.
دونه های برف داشت اروم اروم روی زمین مینشست،دستای یخ کرده قرمزت داشتن شال گردنی خردلیت رو سفت میکردن،بخار نفست جلوی صورتت رو می‌گرفت، ولی از همون فاصله دور میتونستم به چشمات زل بزنم که از شدت خستگی و خواب‌آلودگی دارن خمار میشن.
از همون روز اول که دیدیمت یک عشق کتاب بودی و هنوزم هستی،داشتی پاراگراف های کتاب رومئو و ژولیت رو میخوندی.یهو کتابو بستی و تو سینت فشردیش،و اروم به گوش باد زمزمه کردی:کاش روزی منم رومئو خودمو پیدا کنم.
من اینجام، رومئو ی تو،ولی ژولیت تو بی خبر از من منتظر عشق دیرینتی:) 

 

پ.ن: نظر؟

۲۴ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

~ حرفی،حدیثی؟ ~

حرفی برا گفتن دارین؟

چون من شدیدا گوش شنوا دارم؟

 

پ.ن:اصلا رو مود نیستم.

پ.ن:فقط به در و دیوار زل میزنم 

+درحالی که هزار ایده برای پست دارم⁦=_=⁩ 

پ.ن:باز رفتم پست خداحافظی(موقت)آلا رو خوندم و دپرس شدم 

پ.ن:چقدر نت ریدمانیه

۳۸ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان