میگن قلب به وسعت آسمونه،به زلالی دریا،به تازگی جنگل..
ولی حالا قلب من داریکه اندازه ی سیاهی چشماش،پیچیدس به اندازه ی ژولیدگی موهاش،شکستس به اندازه ی ترک های لب هاش.
روز هایی که باهم بودیمو به یاد میارم،لبخند های کوتاه و نامرئیش،چشم های زغالیش که از لای موهای پریشونش به صورتم دوخته میشد؛
دلم تنگه که:باز توی بغلش باشم و کتاب بخونم،قهوه های تلخی که درست میکرد رو با صورتی در هم بخورم و دریغ از هر چیزی بگم عالیههه!
دلم تنگه که باز زیر ستاره ها بشینیم و بر خلاف همه برای همدیگر گلدوزی های کوچیکی بکنیم.
دلم تنگه که باز بشینیم و تموم کتاب های اون کتابخونه ی قدیمی رو باز از اول بخونیم.
دلم تنگه برای گشتن دنبال معنی گل ها.
دلم تنگه،دلم تنگه خنده هامونه...
دلم تنگه ارامش و امنیت بودنت در کنارمه:)
دوستدار تو:گل داوودی
~
پ.ن:جهت اطلاع،عاشق نشدمxD
-فقط اینا داستان هایی که شب و روز تو مغزم میچرخه