ꜱɪʟᴇɴᴛ ᴇʏᴇꜱ

Just look! Don't say anything

~I miss home so much

قبلنا فک نمیکردم که نوشتن انقدر واسم سخت بشه که,دقیقه های زیادی رو به این باکس سفید رنگ معروف بیان خیره بشم و هیچی واسه ثبت کردن توی وبلاگ خیلی خیلی عزیزم نداشته باشم.

ولی گذر زمان همه چیز رو عوض میکنه,ادما بزرگ میشن و خیلی چیزا دیگه اون حال و هوای به قول میتسوری"چرخ اور"خودشونو ندارن.

یادمه یک وقتایی بود اسمون اینجا پر از ستاره های درخشانی بود.یک وقتایی بود ادمای اینجا تنها کسایی بودن که از حرفای پنهون توی جعبه تاریکمون خبر داشتن.یک وقتایی هم بود که حس میکردی متعلق به اینجا و ادماش نیستی,ولی هرچی هم که میشد باز یک گوشه ای از این داستان بودی.یک گوشه واس خودت مینوشتی و حال میکردی.

حالا فقط میتونی اسمون تاریک و سیاهشو ببینی.نه دیگه مهمونی های چایی خرون داره,نه نامه های درد و دلی حیاط پشتی.و نه,.....

فقط یکی دوتا بازمونده از این خانواده رو داره.تنها ادمایی که به خاطرشون میای اینجا چون هنوزم فک میکنی بعضی وقتا به این خانواده مجازیت احتیاج پیدا میکنی.

و در اخر اگه بخوام یک اعترافی بکنم.میگم.

من دلم خیلی واسه خونه و ادماش تنگ شده.

۹ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان