ꜱɪʟᴇɴᴛ ᴇʏᴇꜱ

Just look! Don't say anything

~مرداد ماه~

دروغ چرا اگه آنیما برای چالش هایکو دعوتم نمیکرد تصمیم نداشتم برای مرداد پستی داشته باشم &_&

​​​​​​
ولی این مدتی که هیچ پستی نزاشتم اینقدر توی اعماق زندگی شناور بودم که تازه به خودم اومدمD":
تازه فهمیدم یک وبلاگ خاک خورده با ویو های وحشتناک دارم+-+
این ماه رو با تمام وجود داشتم،حس میکردم. 
زندگی داشت لابه لای تمام اتفاق ها به من میگفت که زمان داره میگذره؛مثل رودخونه،جاری میشه و میره.
این چند مدت رو اونقدر میان دقیقه ها و ساعت ها گم بودم یادم رفته بود ثانیه ها هم وجود داره ولی مرداد بهم یاد اوری کرد که من دارم یک کاری رو به اسم «زندگی کردن» تجربه میکنم و باید ازش لذت ببرم پس این ماهو با تک تک سلول هام خوش گذروندم،حتی وقتی که سرنوشتم خیلی چیزای غم انگیزی جلو راهم قرار داد:) 

پ‍.ن:واااای دارم برای پینک ونوم فشار میخورم•^•

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

~جنگل اشتباهات~

میخوام از کسی بنویسم که از ناکجا آباد اومد و مثل یک مشاور حرفاش تو روحم نفوذ کرد:
مدتی بود گم کرده بودم. اونو؛مشاورمو ...
داشتم غرق میشدم،توی دریای هرج و مرج سرم،جایی که به جای درخت، اشتباه های زندگیم روییده بود.
یک یا هم دو ماهه فهمیدم این جنگل اشتباهات «منم»نه  یک خرابه که قبلا یک غول توش زندگی میکرد.
حالا دارم میفهمم که اشتباهاتم زیبا تر از درختان،چون من کاشتمشون من بزرگشون کردم و برا خودم نگهشون داشتم.
یک عالمه درخت که شدن یک خونه.
حالا دلم میخواد برم بشینم کنار همونی که بهش میشه گفت مشاور و بگم.تویی که از ناکجا اباد اومدی و بعد رفتنت، راهمو گم کردم؛حالا اینجام.
شدم همونی که شاید فکرشم نمیکردم.
دلم پره شادیه،پره آرامش
دیگه جنگل اشتباهات مکان دردونه ی منه:))))) 

پ‍.ن:اصلانم معذب نیستم دو روز پشت سر هم ستاره مو روشن کنم .

پ‍.ن: و همچنین اصلانم خجالت نمیکشم چالشم نصفه مونده. 

تازگی ها زندگیم اینجوری شده:«هرچی دلت خواست بکن:)»

۱۵ نظر ۵ موافق ۱ مخالف

~200~

واییییی جدی اینجا۲۰۰ روزه شد؟ 

من از این حرف های دراماتیک بلد نیستم ولی اینجا یک فضای آرامش بخش برا منه پس خوحالم ۲۰۰ روزه اینجام:))))) 

۱۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

~گل داوودی~

​​​

میگن قلب به وسعت آسمونه،به زلالی دریا،به تازگی جنگل..

ولی حالا قلب من داریکه اندازه ی سیاهی چشماش،پیچیدس به اندازه ی ژولیدگی موهاش،شکستس به اندازه ی ترک های لب هاش.

روز هایی که باهم بودیمو به یاد میارم،لبخند های کوتاه و نامرئیش،چشم های زغالیش که از لای موهای پریشونش به صورتم دوخته میشد؛

دلم تنگه که:باز توی بغلش باشم و کتاب بخونم،قهوه های تلخی که درست میکرد رو با صورتی در هم بخورم و دریغ از هر چیزی بگم عالیههه! 

دلم تنگه که باز زیر ستاره ها بشینیم و بر خلاف همه برای همدیگر گلدوزی های کوچیکی بکنیم. 

دلم تنگه که باز بشینیم و تموم کتاب های اون کتابخونه ی قدیمی رو باز از اول بخونیم. 

دلم تنگه برای گشتن دنبال معنی گل ها. 

دلم تنگه،دلم تنگه خنده هامونه...

دلم تنگه ارامش و امنیت بودنت در کنارمه:) 

دوستدار تو:گل داوودی 

پ.ن:جهت اطلاع،عاشق نشدمxD 

-فقط اینا داستان هایی که شب و روز تو مغزم میچرخه

۱۴ موافق ۰ مخالف

~معجزه با چاشنی توت فرنگی~

دیروز همون معجزه ای که همه میگن قراره یک روز بیاد بهم سر زد:) 

اولین بارم بود که بدون خجالت داد میزدم،میدوییدم،میخندیدم... 

ولی معجزه تا اینجا گل نکرده بود. 

شب که شد با بحث های بیانیون(منگاتایی ها)در مورد کراش یک حس امید و الهام بخشی بهم دست داد؛رفتم به کراشم یک پیام دادم.

اونقدر باهام مهربون بود که حس کردم بالای ابرام^-^ 

کل شب به این فکر میکردم که معجزه،دقیقا همونیه که وقتی فکرشو نمیکنی میاد پیشت و بهت یکم هیجان تزریق میکنهD":

۱۳ نظر ۸ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان