دروغ چرا
اگه آنیما برای چالش هایکو دعوتم نمیکرد تصمیم نداشتم برای مرداد پستی داشته باشم &_&
ولی این مدتی که هیچ پستی نزاشتم اینقدر توی اعماق زندگی شناور بودم که تازه به خودم اومدمD":
تازه فهمیدم یک وبلاگ خاک خورده با ویو های وحشتناک دارم+-+
این ماه رو با تمام وجود داشتم،حس میکردم.
زندگی داشت لابه لای تمام اتفاق ها به من میگفت که زمان داره میگذره؛مثل رودخونه،جاری میشه و میره.
این چند مدت رو اونقدر میان دقیقه ها و ساعت ها گم بودم یادم رفته بود ثانیه ها هم وجود داره ولی مرداد بهم یاد اوری کرد که من دارم یک کاری رو به اسم «زندگی کردن» تجربه میکنم و باید ازش لذت ببرم پس این ماهو با تک تک سلول هام خوش گذروندم،حتی وقتی که سرنوشتم خیلی چیزای غم انگیزی جلو راهم قرار داد:)
پ.ن:واااای دارم برای پینک ونوم فشار میخورم•^•