باور کنین ادمی نیستم که مردمو با چصناله وادار به گوش دادن به حرف هام بکنم
پس میکشم:)
+کامنتا رو میبندم چون واقعا حس و حال پذیرفتن انتقادو ندارم:/
+پست قبلیو یک دیدی بزنید:)
باور کنین ادمی نیستم که مردمو با چصناله وادار به گوش دادن به حرف هام بکنم
پس میکشم:)
+کامنتا رو میبندم چون واقعا حس و حال پذیرفتن انتقادو ندارم:/
+پست قبلیو یک دیدی بزنید:)
اهههههه،دارم اذیت میشم و از چند ساعت پیش خودم شرمندم...
با عقل سه تا اسکل یک نامه نوشتم و با یکی از بچه های کلاس بغلی دادم بهش و میدونین چیه؟
خیلی چرت روش اسم کلاسم نوشتیم(داد زدننننن)
بعد دیدیم یهو همچین دارن میدوین طبقه ی سه که تقسیم شدیم...
پرس و جو شون اونقدر زیاد بود که تا من برگردم هم اونجا بودن.
(البته که خودمو زدم کوچه ی علی چپ ولی به شدت استرس داشتم)
«الانم حس مزخرفی گرفتم،شتتتت»
اون نه پرنسسه.نه کیوت
اون فقط یک دختر کوچولویی هست که اصرار داره بچه بمونه.تا بتونه تموم توت فرنگی های جهان و بخوره و لباساشو صورتی و کثیف بکنه بدون اینکه مردم قضاوتش بکنن...
اون یکم متفاوت از بقیس،برونگراس ولی از یک نوع درونگرا+-+
مثل این خودکار هاست که چند رنگ دارن،گاهی قرمز،گاهی سیاه،گاهی صورتی،گهگاهی هم آبی و سبز..
ولی اکثرا خانوادش فک میکنن اون یک تینیجر ارومه گوشه گیر سیاهه در حالی که بچه های فامیل فک میکنن یک بچه پایه ولی لجبازه مثل قرمز..
اماااا همسن و سال اون فک میکنن یک صورتی کیوت لعنتیه که مثل پرنسس ها رفتار میکنه:)
ولی میدونین چیه روح اروم و ساکت اون یک رنگیه که هیچوقت تو جوهر ها جا نداشته.
قهوه ای
اون عاشق بوی خاک و قهوس؛موهای خرمایی فرفریش مثل سیم های تلفن عمومی پیچن و روی صورتش میفتن..
اون پرنسس توی کتاب ها نیست اون عروسک کوکی رنگ و رو پریده پشت ویترینه^~^