Oh!sh!t.i'm getting a little talkative
مدتیه که در مورد روند زندگیم با کسی،هم صحبت نشدم و الان در بحرانم..
واقعا کی اینقدر به تکامل رسیدیم!وقتی متوجه میشم که دقایق زیادیه در حال سنجیدن هر موقعیت و حرفیم که توی اطرافم رخ داده؛متعجب میشم.کی من تونستم انقدر بزرگ بشم.
یکی از همکلاسی هام که اتفاقا پارسالم همکلاسی بودیم،بهم گفت که همیشه خیلی منطقی حرف میزنم.اولش خوشم اومد که به چشم یک انسان عاقل میبینن منو.ولی بعدش با خودم گفتم نه!من چیزی که واقعا هستم و چیزی که نشون میدم قطعا آینه همدیگه نیستن.من نصف اوقاتم توی مدرسه رو در حال معاشرت کردن با بغل دستی پرحرفم و نصف دیگش رو در حال سکوت با بغل دستی دیگم هستم.
از اول مهر تا الان رو که نگاه میکنم میبینم که به طرز فاکینیگی من وراجی کردم و از این کار خسته نشدم.بعضی وقتا بغل دستی شماره یکم(همون دختره که نمیدونم چجوری و چطوری شروع به حرف زدن باهاش میکنم)میگه چرا انقدر میخندی؟وقتی اینو میگه تازه میفهمم که دسته گلی به آب دادم،من واقعا از صمیمی شدن با افرادی که هنوز هیچی از اخلاق و طرز فکرشون نمیدونم بدم میاد.اما سال های زیادی رو در حسرت اجتماعی بودن پشت سر گذاشتم و الان که بدون هیچ مقدمه ای میتونم مکالمه رو با یکی اغاز کنم،خیلی واسم زیادیه.