Oh!sh!t.i'm getting a little talkative
مدتیه که در مورد روند زندگیم با کسی،هم صحبت نشدم و الان در بحرانم..
واقعا کی اینقدر به تکامل رسیدیم!وقتی متوجه میشم که دقایق زیادیه در حال سنجیدن هر موقعیت و حرفیم که توی اطرافم رخ داده؛متعجب میشم.کی من تونستم انقدر بزرگ بشم.
یکی از همکلاسی هام که اتفاقا پارسالم همکلاسی بودیم،بهم گفت که همیشه خیلی منطقی حرف میزنم.اولش خوشم اومد که به چشم یک انسان عاقل میبینن منو.ولی بعدش با خودم گفتم نه!من چیزی که واقعا هستم و چیزی که نشون میدم قطعا آینه همدیگه نیستن.من نصف اوقاتم توی مدرسه رو در حال معاشرت کردن با بغل دستی پرحرفم و نصف دیگش رو در حال سکوت با بغل دستی دیگم هستم.
از اول مهر تا الان رو که نگاه میکنم میبینم که به طرز فاکینیگی من وراجی کردم و از این کار خسته نشدم.بعضی وقتا بغل دستی شماره یکم(همون دختره که نمیدونم چجوری و چطوری شروع به حرف زدن باهاش میکنم)میگه چرا انقدر میخندی؟وقتی اینو میگه تازه میفهمم که دسته گلی به آب دادم،من واقعا از صمیمی شدن با افرادی که هنوز هیچی از اخلاق و طرز فکرشون نمیدونم بدم میاد.اما سال های زیادی رو در حسرت اجتماعی بودن پشت سر گذاشتم و الان که بدون هیچ مقدمه ای میتونم مکالمه رو با یکی اغاز کنم،خیلی واسم زیادیه.
تازشم فقط من نیستم که میخنده،اونم داره میخنده.بغل دستی شماره دو هم تو سکوت خودش میخنده.نه مثل ما که سه ساعت نمیتونیم جلو خودمونو بگیریم که وسط کلاس از خنده نیفتیم رو زمین ولی خب لبخند میزنه.
حالا یکمی هم از این دختره که گفتم ساکت و متواضع لبخند میزنه،بگم
ایشون از روی شانس یا چی با من یک اسمی رو دارن.شانس آوردیم که کنار همدیگه میشینیم وقتی یکی صدا میزنه میتونیم تشخیص بدیم با کی کار دارن.فرض کنین هر کدوم یک گوشه بودیم باید هی دنبال این میگشتیم که با من بودین؟یا با فلانی؟ایشون خیلی ادم پرفکتین!از چه لحاظ؟اول اینکه توی اون دسته از آدمای جوگیرتینجری نیست،دومم اینکه خیلی قشنگ حرف میزنه،من دوست دارم آدمایی رو که میسنجن و حرف میزنن.معلومه که قبل از اینکه بخواد حرف بزنه فکر میکنه و کلمه ها رو یکی یکی میچینه پشت سر هم.و این باعث میشه با دقت بیشتری به حرف هاش گوش بدم،فک کنم اینم باعث میشه به شوق بیارمش تا حرف بزنه.(این یک موفقیت است)چرا؟چون انقدر ادم خجالتیای هست که زیاد نمیتونه هم صحبت بقیه بشه و یکبار بهم گفت،زیاد آدم صحبت کردن نیست و نمیتونه خودش رو اونطوری که میخواد بیان کنه.حتی یکبار یکی از بچه ها گفت دو ساله که اونو میشناسه ولی تاحالا ندیده با کسی گرم بگیره.مطمئنم قصد بدی از حرفش نداشت ولی یکم شبیه غیبت کردن بود پس تصمیم گرفتم به جای اینکه طرف اونو بگیرم و بگم نه.اون فقط شنوندهی خوبیه؛سکوت کنم.البته به روی خودشم نگفتم که بهترین کارو داری تو میکنی و شنونده خوبی بودن خودش مهارته.
بعضی وقتا دلیل اعتماد بنفس کمش رو نمیتونم پیدا کنم.نمیتونم بفهمم چرا فک میکنه من از اون بهترم.اون همیشه میگه نه بابا شما قطعا نمرت کامل میشه.شما حداقا این حرفو نزن که سخته،بلدی دیگه. و من میتونم اینو حس کنم که منو بالاتر از خودش میبینه در حالی که اصلا اینجوری نیست.(این ثابتم شده)
خلاصه بخوام بگم دو تا از آدمایی که به نظرم تو کلاس میتونم باهاشون گرم بگیرم رو پیدا کردم.هر چقدرم که هر روز بعد از مدرسه خودم رو بابت حرف زدنای زیاد و ابراز احساساتم به صورت رندوم،شکایت کنم؛بازم خوش میگذره.همه ی تفکرات فوق وحشتناکم از بین رفتن و جدی خیلی خوشحالم که تعداد کمی از این آدمای بچه رفتار رومخ تو کلاسمون داریم:دی