نه از ماضی خود دلگیرم نه از حال خود.خیلی وقت است که دیروز و امروز و فردا را به دست باد سپردم.از روزی که برای درک معنای زندگی کردن، دست و پا میزدم بسیار گذشته است.
ولی تازه فهمیدم که از زمان دیری زندگی فقط واژه ای پنج حرفی بوده که مردم را به خود درگیر کرده؛
~
۱.فقط به یک سنجش فاکینگ نیاز داشتم که برینه تو حال خوبم:)))
۲.دیگه داره از بچه ها بدم میاددد+-+
۳.چرا مجبورم کلی ارایه و قالب شعری و نمیدونم غیره رو حفظ کنم،حتی وقتی تو زندگی روزمره یکی دو کلمه فارسی هم به زور به کار میبرم..
۴.سومی خیلی چرت شد چون همین الانشم دارم از زبانی به نام فارسی استفاده میکنم ولی باور کنین کسی مشکل روانی نداره بشینه ارایه ی حرف به حرف مردمو در بیاره:///
۵.فشاااااااااررررر چیههههه؟
۶.رندوم حرف زدن چیز باحالیه،بدون نوشتن یک مقاله ی دراز میای از هر دری میگیD"":
۷.دارم واقعا فشاری میشم که چطوری اینقدر نقطه متضاد با مردم دارم....
۸.من معتقدم من یک ادم معمولی و سالم نیستم•~•و از این بابت ناراحت نمیباشم..
۹.چی میشد اخر اون همه درس خوندن صاحب یک خری چیزی میشدیم حداقا!
۱۰.این روزا بیشتر از همیشه دارم به این فک میکنم که زندگی فقط یک دروغ محضه.
۱۱.چرا طی دو ساعت جاری تونستم هر کاری رو بدون خستگی و خواب‌آلودگی انجام بدم ولی وقتی موضوع درس میشه حس یک مرده ی متحرک بهم دست میده؟
۱۲.چرا تازگیا آپلود کس تو بیان باکس انقدر پرمشقت شده؟=|
