میخوام از کسی بنویسم که از ناکجا آباد اومد و مثل یک مشاور حرفاش تو روحم نفوذ کرد:
مدتی بود گم کرده بودم. اونو؛مشاورمو ...
داشتم غرق میشدم،توی دریای هرج و مرج سرم،جایی که به جای درخت، اشتباه های زندگیم روییده بود.
یک یا هم دو ماهه فهمیدم این جنگل اشتباهات «منم»نه یک خرابه که قبلا یک غول توش زندگی میکرد.
حالا دارم میفهمم که اشتباهاتم زیبا تر از درختان،چون من کاشتمشون من بزرگشون کردم و برا خودم نگهشون داشتم.
یک عالمه درخت که شدن یک خونه.
حالا دلم میخواد برم بشینم کنار همونی که بهش میشه گفت مشاور و بگم.تویی که از ناکجا اباد اومدی و بعد رفتنت، راهمو گم کردم؛حالا اینجام.
شدم همونی که شاید فکرشم نمیکردم.
دلم پره شادیه،پره آرامش
دیگه جنگل اشتباهات مکان دردونه ی منه:)))))
~
پ.ن:اصلانم معذب نیستم دو روز پشت سر هم ستاره مو روشن کنم .
پ.ن: و همچنین اصلانم خجالت نمیکشم چالشم نصفه مونده.
تازگی ها زندگیم اینجوری شده:«هرچی دلت خواست بکن:)»